عشق مامان مریض شد
نفسم شرمندتم .به خاطر سهل انگاریم دستت سوخت,از تخت افتادی و این بار هم که مریضت کردم. آره مامان من مریضت کردم چون صبح که از خواب خوشکلت پا شدی من قطره آهن بدمزتو دادم و بعدشم بهت فرنی دادم که دلت آشوب شد و حالت بهم خورد.منم تو رو لختت کردم و دستو صورتتو شستم .بعدشم... از عصر تبت شروع شد تا نصفه شب طاقتم نیومد و بابا رو بیدار کردم و بردیمت دکتر.البته خداروشکر فقط بهت استامینیفون داد.اما مثل یک گل پژمرده شدی.منو ببخش مامانی اینجا گلم حدود شش ماه و نیمته که برا اولین بار مریض شدی. ...
نویسنده :
فاطمه
17:00